چه شبهای که بی فانوس ،
میرفتیم
تهی وستانمان بود و ،
پی نورمیرفتیم
همه یاران ستاره ،
گشتن و رفتن
رها کردن مرا مجره و،
یاران رفتن
طنین لحظه هامان پرُبود ،
ازشور مستی
نشانِ باغ زمُرد را ،
گرفتند ورفتن
گرفتن دستم ومیکشیدن ،
گاه وبی گاه
هنوزم آیینه میکشد ،
انتظار رهناه
سر هرکوچه حک شده ،
نام یاران
غلام تنها و بی چتر ،
زیر باران
چراغ بسترخاک بیابان ،
خاموش
شهیدان ره نشاند ،
دراین عزم مه آلود
غ..ر..آ
تنک غروب که نارنج ميشه آس...