ديدم درآئينه و ، آه چه اندوهي
دلم گرفت و رفت ، هرسويي
فکراين بود که داشتيم پرو بال
پربستم و آئينه گرفت ، زماحال
عمري بسرکرده بودم ، افسوس
بالا نپريدم و زدلدار ، چه احوال
برفي شده بود سرم ، آئينه گفت
دستي بسرت بکش ، گذاشت سال
کشتم درون کودکي هايم ، هرسوي
مات ماندم درآئينه و ، موکشته سفيد
گذرعمربه جوي ديدم و ، باريک غلام
نه بترسيم نه بلرزيم ازاين بام ، سفيد
کودکي گفت که در ده ، بالا ده ما
ميدهد پند همه را آنکه موکرد سفيد
غ..ر..آ
تنک غروب که نارنج ميشه آس...
برچسب : نویسنده : 8pershangd بازدید : 133