درد عشقت که مرا ،
سوخت وآه !
يادگاري بجا مانده ،
دريغ
خيره ماندم به ره ،
تو ميداني کيست ؟
نامه اي هست که شادم کند ،
اما دريغ
چه خطائي کردام ،
که فتادم به زمين
رشته ي الفت ياران ،
زمن بگسست
در دلش بود اگرجائي مرا ،
خوش بودم
اوچنان رفت که ديده ،
زديدارم بست
هرکجا ميروم بازدلم هست ،
پي شان
خيره ماند چشم ترم ،
بردرمنزلشان
گرچه درحسرت عشق ،
ياد عشاق کردم
بردل پرشررم ياد آمد ،
خاطرشان
گفتم ازديده دور وازسينه ،
دورش سازم
کي رود ازياد ،
آنهمه خاطرشان
مرگ بايد که غلام را ،
دريابد
گرنه اين دردعشق ،
نرود ازيادم
غ..ر..آ
تنک غروب که نارنج ميشه آس...برچسب : نویسنده : 8pershangd بازدید : 87