بازهم چشمم به سويي ، خيزشد
قلب درگيرو ، پايم زمين گيرشد
اين نبرد برماچيره گشته و ، اما !
چشمه ي چشم از ، اوسيراب نشد
آه به ناز ، مي دوزم ، چشم به او
چهره ميپوشد ، داند. چه ميجويم زاو
بوسه ميخواهم ازشراب لبش
اومراديوانه ميخواند و ، بي آبرو
فکريک لذت جاويدم ازاو
خويش رابه سوزانم درتشويش او
مست ، نازش ميخرم مي خوانمش
بگذرد ازاين غلامِ ، عاشق بي آبرو
غ..ر..آ
برچسب : نویسنده : 8pershangd بازدید : 105