رفتن آن ياران مگر ، وفا نداشتن
رفتن ومارا ، چرا تنها. گذاشتن ؟
راهي جزاين گريزبرما نماند
درد اين عاشقي ، درسينه ماند
رفتن ازاين وادي ، کجا !
ماندايم جا دراين شهر جنون
شسته ايم با اشک ديده ، لب را
ماندايم باسوزآه ، دردشت خون
چشم ماگريان واوباچشم روشن ميگرخت
اوازاين خند دنيا ، بگذشت وگريخت
ازملامتها بي وجدان دنيا خسته ايم
بهرچند دانه ايي گنج قفس ، پربسته ايم
ميشود روحش مشوش ، غلام زين روزگار
لايق ليلي نبودم. جاماندم ، زين کار زار
غ..ر..آ
برچسب : نویسنده : 8pershangd بازدید : 105