یار واهل دل ما ، بساط خود پهن کرد
با باده ، عیش مرا ، فراهم کرد
گرجوئ کنارم نیست و ، چمنی نمیبینم
مژگان ترم ، ساغرعشق را پُرکرد
بگذاشتم ازعالم فانی ، به کسی چه !
میخانه نیشین گشتم و ، اومست ترم کرد
دل دادم به او ، دانم که همتا ندارد
میخانه درش باز و ، نگفت جا ندارد
چون حلقه ئ دستم تنگ ، پی یش میگشت
یارخاتم وغلام ، پئ نگین می گشت
دشمن به کمین ومن ، بالشگرهفت سنگ
واقفم زشرِشیطان ، بنیانم افضل ترم کرد
غ..ر..آ
تنک غروب که نارنج ميشه آس...برچسب : نویسنده : 8pershangd بازدید : 154