باچشم دل انگيز توهر ، پيمان که بستم
فريادزدم ، پيمانه ي ، پيمان شکستم
ديوانه گسستم ، غم ، ازدل شيدا
کم فتنه گري کن ، که پيمانه شکستم
جزخواهش بي جا وهوس ، ازتوچه ديدم ؟
اين چشم دلم را به چشمان هوسبازتوبستم
آن فته گري وهوسم ، سربُريدم
درگورنهادم ، به عزايش ، نگريستم
مي. خورد و غلام و ، درميخانه نشسته
غيرازتو وساقي به هيچ ، دل نبستم
عمري گذاشت و ، شد خزان وبهاري
سخت دل بُبرم ، زتو وآن ميگُساري
غ..ر..آ
تنک غروب که نارنج ميشه آس...برچسب : نویسنده : 8pershangd بازدید : 132