بنازم دلربااي که ، شراب ازدست ساقي خورد
دراين ميخانه بنشستند و ، با اين واژهامستند
مکن شوريده حالم را ، که هرمستي ، مستي نيست
زمين است که ميچرخد ، ويا من مست ومدهوشم
عجب شوريده حال هستم ، قلم چرخيد در دستم
بنازم فرق اين مستي که هم هوشيار و ، هم مستم
قيامت کرد اين مستي ، عجب شوريده حالم را
توروياي وغزلهايم ، توه هم از ديد من مستي
توشعرم دلربايي و ، بهشت وجنتم کشتي
به سازاين غلام امشب ، قنلدروارميرقصي
تغلب مي کنم امشب ، ويا اينکه ترد ستم ؟
به اسم. القَلمِ وَ ماَ يَسطٌرُونَ ، قلم جسبيد بردستم
غ..ر..آ
تنک غروب که نارنج ميشه آس...برچسب : نویسنده : 8pershangd بازدید : 123