غنچه تا لب بگشود ، روي گل پيداشد
دُرلبهاي قشنگش ، خنده اي زيبا شد
چشم من آئينه و ، چشم تودرآن معنا شد
چشم توصاعقه اي زد ، دل من شيدا شد
نگه ات کردم و ، احوالت پرسيدم
نگه ام کردي واسراردلم رسوا شد
شعله ي چشم توچون صاعقه بردل ميزد
مرغ دل درقفسم ، سوي شما پرمي زد
دل به اميد ببستم ، که چه روزآيي !
نا اميدي که کفراست ، توکي مي آ يي ؟
کي دراين کهنه قفس ، بازدلم پرگيرد ؟
روح اين غمزده پير ، دگرجان گيرد
من غلامم ، زسرشورتو دراين قفسم
تاکه بازآيي ومن دمي مجددگيرم
غ..ر..آ
برچسب : نویسنده : 8pershangd بازدید : 115